امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

من و مامان و بابام

دارم راه میرم خودم

پسر نازنینم امروز ٢٥ شهریور ساعت ١٨  خونه مامان جونینا خودش شروع کرد به راه رفتن و کلی راه رفت قربونش برم اینقدر با مزه دور میزنه تازه میدونه چطوری از سطح های یکمی بلند تر چطوربی بالا یا پائیین بره خودش هم خیلی ذوق کرده تازه با بابائیش هم فوتبال بازی میکنه . حالا دیگه چهار دست و پا رفتن تبدیل به راه رفتن شده .
25 شهريور 1391

پسرم داره راه میره

سلام مهربون مامان عزیزتر از جون مامان وبابا داره کم کم راه میره . اولش که با کمک من بابایی  ؛ ما هر دو دست شما را می گرفتیم و شما قدم بر می داشتید . بعد یواش یواش فقط یه دست شما را میگرفتیم و شما قدم بر می داشتید . گاهی اوقات هم که خودتون وقتی می ایستادید انگشت مامان و بابایی را می گرفتید و به گشت و گذار تو خونه مشغو ل می شوید و حالا من و بابایی می نشینیم روبروی هم و شما از بغل بابایی به طرف من حرکت می کنید و میاین تو بغل من و بعد دوباره بر میگردید بغل بابایی و چند بار این کار  را انجام می دهید و الان تفریح شما با اطرافیان دوست داشتنیتون هم همینه . راستی وقتی می ایستی توجه ما را به خودت جلب می کنی تا ما شما را تشویق کنیم خیلی دوس...
19 شهريور 1391

پاپا

سلام عزیزم دلم میخواست همیشه از  اتفاقهای خوب و شیرین برای پسرم حرف بزنم از شادیها و خوشحالیها ؛ اما بعضی وقتها غصه و غم بی خبر به وجود میاد و آدمها غمگین و ناراحت میشن شاید اگر به واقعیت این اتفاق فکر بکنیم درکش برامون آسون باشه اما متاسفانه درکش برای ما آدمها خیلی سخت و دردناکه .روز بدی بود روزی که پاپا ( بابای بابایی رفت پیش خدا ) ، برای ما بد بود چون نمی تونیم فقدانشو تحمل کنیم . اما برای خودش خوب بود چون به یه جای زیبا و با شکوه پرواز کرد . روح پاکش به خدای مهربان و بخشنده پیوسته . خدای همه ی خوبیها . یه کم از پاپا برای پسرم بگم ؛ پاپا اسمی که پسرعمه شما  عرفان جون ایشون را خطاب می کرد و شما هم از زبان عر...
13 شهريور 1391
1